وحى، آهنگ آشناى فطرت آدمى است كه چون موزون ـ فارغ از هر فزونى و كاستى و
دسّ و تحريف ـ بر تار وجود انسان فرو نشيند، نواى گرم اميد و حيات و
بالندگى از آن جان گيرد.
(يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم) (انفال / 24)
وحى كه نهايى ترين آن، قرآن نام گرفته است. يادآورنده كلمات پاك نهفته
سرشت آدمى به اوست; كلماتى كه خداوند به آدم تعليم داد و فرشتگان از
بازگويى آنها در ماندند!
وحى، طنين نيرومند همان نجوايى است كه در لابلاى شيار انديشه و ادراك آدمى با دستان هنرمند آفريدگار هستى به وديعت نهاده شده است.
وحى، پژواك نفس و فهم و وهم انسان نيست، بلكه آشنا و همساز و دمساز با آن
است، مشروط به اين كه جارى كلمات وحى در بستر زمان گرفتار تفسيرها و تأويل
هاى ناروا نشده باشد و زلال آموزه هاى ناب آسمانى قرآن در گيرودار
رويارويى انديشه ها به آلايش پيش داورى ها و تمايلات و تمنّيات آلوده نشده
باشد.
كوتـاه سخن اين كه، زلال آيات قرآن، نفوسى را نور و جلا مى بخشد كه از
درون گرفتار زنگار و سياهى نباشند. جان هايى مى توانند جلوه هاى كلام
جاودان را دريابند و به درستى انعكاس دهند كه در دام لجاج و عناد و كج
فهمى گرفتار نيامده باشند و در گذر از دوره جنينى وخردسالى و درس آموزى و
تلقين پذيرى، اندام ادراكى آنان آسيب نديده و اعتدال روحى و سلامت فطرى
آنان بر هم نخورده باشد.
آرى، تنها اهل طهارت و اعتدال مى توانند جانشان را در آبشار وحى شستشو
دهند و با تمام وجودشان آن را لمس نمايند، چنان كه قرآن فرموده است:
(لايمسّه الا المطهّرون) واقعه/79
اهل طهارت كيانند؟ درنگ در فهم آيه يادشده، مى تواند ما را در دست يابى به
مقصود يارى دهد، چرا كه قرآن پژوهان هر يك از نگاهى و با نيازى به تفسير و
توضيح اين آيه پرداخته اند.
فقيهان با استناد به برخى روايات، (مسّ) را به معناى لمس و رساندن دست بدن
به خط هاى قرآن دانسته اند و (طهارت) را به معناى پاكى از پليدى جسمى
دانسته اند و گفته اند بنابر اين آيه تماس بدن با نوشته قرآن بدون وضو و
غسل حرام است (البته وضو در موردى و غسل در موردى ديگر). شيخ طوسى در
استبصار از امام كاظم(ع) روايت كرده است: قال: (المصحف لاتمسّه على غيرطهر
و لاجنباً و لاتمسّ خطّه… ) (نور الثقلين 5/226)
متكلمان، چون به اين آيه رسيده اند از آن استفاده كرده اند كه واژه مسّ به
معناى درك معنى و مراد آيه و فهم تفسير و تأويل آن است و منظور از طهارت،
پاك بودن از گناه و برخوردارى ازمقام عصمت مى باشد و اين مقام از آن انبيا
و اوليا مى باشد كه خداوند در شأن آنان فرموده است: (انّما يريد الله
ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً)
(حقائق قرآن ندانند الاّ آنان كه اسرار ايشان به انوار عصمت پاك كرده
باشند از اقذار معصيت و اين صفت معصومان است.) (تفسير گازر 9/358)
اهل عرفان در تفسير اين آيه گفته اند منظور از (لايمسّه) اين است كه كسى
به فهم باطن و حقيقت آيات قرآن راه نمى يابد، مگر اهل تزكيه و سلوك معنوى
كه از راه رياضت و عبادت و ذكر حق به مراتب عالى كمال و صفاى باطن دست
يافته باشد.
علامه طباطبايى(ره) سخنى نزديك به اين معنى دارد:
(المطهرون، هم الذين طهّر الله تعالى نفوسهم من ارجاس المعاصى و قذرات
الذنوب او ممّا هو اعظم من ذلك و ادقّ و هو تطهير قلوبهم من التعلّق بغيره
تعالى، و هذا المعنى من التطهير هو المناسب للمسّ الذى هو العلم دون
الطهارة من الخبث و الحدث كما هو الظاهر.) (الميزان 19/167)
معتقدان به فلسفه و برخورداران از مشرب عقلى در تفسير اين آيه گفته اند كه
چون ادراكات آدمى از گذرگاه حس و تنگناى نظام و قوانين ماده عبور مى كند،
آميزه ها و پيرايه هاى مادى و محدود آن بر دريافت هاى او تأثير مى گذارد و
زمانى انسان مى تواند به ژرفاى متقن و مستدلّ كلام وحى دست يابد كه بتواند
روش درست تفكر را بپيمايد و انديشه خود را از آلايش ها و توهمات بزدايد و
پاك سازد.
(ان للقرآن منازل و مراتب كما للانسان درجات و معارج فلابدّ لمسّ القرآن فى كلّ مرتبة و درجة من طهارة و تجرّد عن بعض العلائق… )
تأمل در اين بيان ها مى نماياند كه چه بسا همه آنها صحيح باشد و هر كدام
از زاويه اى به توضيح حقيقت واحدى پرداخته باشند. بلى در اين ميان، تفسير
اول كه نگاهى فقهى به آيه مى باشد، فرق ماهوى با تفاسير ديگر دارد. اما
تفسير جامع ترى نيز براى آيه مى توان ارائه كرد كه با استناد به آيات
ديگرى از قرآن نيز قابل تأييد باشد، و آن اين است كه كسى نمى تواند به فهم
صحيح و جامع و سازنده و هدايتگرى از قرآن دست يابد، مگر آن كه وجود او
ازهرگونه انحراف و تمايل به افراط و تفريط پاك باشد و از اعتدال فطرى،
فكرى، روحى و شرايط اجتماعى و نيز آگاهى هاى ضرورى برخوردار باشد، و به
تعبير شيخ طبرسى، پاك و منزه از شرك باشد (مجمع البيان 10 ـ 9 /226).
اگر بخواهيم نمونه ها و نشانه هايى بر مدعاى يادشده، از قرآن ارائه دهيم، نمونه ها بسيارند، اما به چند مورد بسنده مى كنيم.
خداوند كسانى را كه نمى توانند و يا به تعبير درست تر نمى خواهند از نور و
هدايت قرآن استفاده كنند، داراى دل هاى بيمار يا زنگار گرفته يا در حجاب
يا مهر شده مى داند كه اين تعبيرها در آيات چندى ديده مى شوند; از جمله:
بقره/10 ، آل عمران /7، فصلت/5، غافر/35، روم/59، يونس/74 و حجر/12.
اين آيه ها و ده ها آيه ديگر در قرآن حكايت از آن دارد كه مانع درك صحيح
وحى و بهره ورى از آن، وجود خلل و ناهنجارى در مركز باورمندى انسان است;
خللى كه پيدايش آن، گاه معلول ناآگاهى و زمانى نتيجه خصلت هاى روحى و يا
عملكردها و زمينه هاى نادرست فرد در زندگى است. در آيه ديگر مى فرمايد:
(اولئك الذين لم يرد الله أن يطهّر قلوبهم) مائده/ 41
آنان كسانى هستند كه خداوند اراده نكرده است تا قلب هاشان را طهارت بخشد.
آنچه آيات گذشته و به ويژه آيه اخير را با موضوع مورد نظر ما ارتباط مى
دهد تعبير (أن يطهّر قلوبهم) مى باشد كه در تفسير (لايمسّه الا المطهرون)
ما را يارى مى دهد، به ويژه زمانى كه موضوع و تعبيرهاى صدر آيه 41 سوره
مائده را مورد تأمل قرار دهيم:
(يحرّفون الكلم من بعد مواضعه يقولون إن اوتيتم هذا فخذوه و إن لم تؤتوه فاحذروا… )
كسـانى از پاكى و طهارت قلب محرومند كه كلمات الهى را از جايگاه اصلى آن
منحرف ساخته مى گويند اگر محمد(ص) مطالبى موافق فهم و برداشت شما آورد آن
را بپذيريد، ولى اگر مطابق فهم و ميل شما نياورد نپذيريد.
از اين آيه استفاده مى شود كه رويارويى با كلام وحى با پيش داورى و موضع
گيرى و نيز برخورد گزينشى با مفاهيم و معارف وحى، نمودى آشكار از نداشتن
طهارت است كه فرد را از درك صحيح وحى دور مى سازد و او را از حالت تعادل
فطرى و اعتدال فكرى بيرون مى آورد.
ما مى توانيم ادعا كنيم كه بيشترين نارسايى و انحراف در فهم و عملكرد دينى
جوامع اسلامى، معلول قراءت هاى ناموزون آنان از كلام الهى است; قراءت هايى
كه يا در مبانى مخدوش بوده است و يا در روش ها و انگيزه ها.
مشكل كج فهمى، تحميل آرا بر آيه هاى قرآن، تفسير به رأى و برخورد گزينشى
با مفاهيم و معارف وحى، مشكلى است كه از قرن هاى نخستين تاريخ اسلام رخ
نمود و در گذر زمان جنبه ها و چهره هاى گوناگونى به خود گرفت و اين مقوله
اى است كه در عصر حاضر، گاه با عنوان قراءت هاى مختلف از دين و وحى مطرح
شده است.
برخى تلاش مى كنند كه (قراءت هاى مختلف) را هم شأن (تفسيرهاى گوناگون)
بدانند و همان گونه كه قرآن به دليل داشتن ظاهر و باطن و نيز بطون متعدد
مى تواند تفسيرهاى گوناگون را برتابد، گنجايش پذيرش قراءت هاى متنوع را
نيز داشته باشد. اما اساساً برقرارى مشابهت ميان قراءت هاى متعدد و تفاسير
مختلف از يك آيه مشكلى را حل نمى كند، چرا كه اين هر دو در معرض آسيب هاى
همسان هستند، نه هر تفسيرى مورد تأييد فرهنگ وحى است و نه هر قراءتى و
بيانى. بلكه بايد در اين هر دو ملاك هايى رعايت شود تا فهم راستين به شمار
آيد و نه تحميل باورهاى خود بر قرآن.
قرآن پژوهان، براى ترسيم و معرفى اين ملاك ها، شرايطى را يادكرده اند كه
برخى به مسائل فنى لغت عرب و مفاهيم خاص برخى واژگان و شناخت فرهنگ عصر
نزول و درك شرايط نزول و بازشناسى عام از خاص و مطلق از مقيد و… بستگى
دارد و بخشى نيز به شيوه بيان و ويژگى فهم متون دينى برمى گردد كه با
عنوان (هرمنوتيك) در دهه هـاى اخير مطرح شده است. اما ما در اين نوشته به
جنبه اى ديگر اشاره داريم كه چه بسا كمتر به آن تصريح شده باشد و صريح
ترين عبارتى كه درباره آن مى توان يافت، اين عبارت كوتاه قرآنى است كه
(لايمسّه الا المطهرون).
طهارت در بيان يادشده، عبارت است از استفاده صحيح و بدون افراط و
تفريط، از ابزار و منابع آگاهى و برخوردارى از تعادل در شكوفايى سرشت و
قواى باطنى و ادراكى، زيرا هرگاه اين تعادل برهم خورده باشد، نمى توان به
فهم متعادل و دقيق از كلام وحى كه هماهنگ با آهنگ سرشت آدمى است، دست يافت.
مطالعه در آثار استاد شهيد مطهرى، بيش از هر چيز، اعتدال شخصيت روانى و
فكرى و علمى او را مى نماياند كه نتيجه آن نيز فهم متعادل و موزون او از
قرآن و دين است.
چهره متعادل انديشه مطهرى درجاى جاى آثار كلامى، فلسفى، اجتماعى و سياسى
او پيداست. در بيشتر مقوله ها و زمينه هايى كه استاد مطهرى به تحقيق و
اظهارنظر پرداخته است، دوجريان ديگر را در مقابل او مى بينيد، كه يك جريان
جامه افراط بر تن دارد و ديگرى جامه تفريط. او نمونه بارزى از (امت وسط)
است و مصداقى انسانى براى (و كذلك جعلناكم امّة وسطاً لتكونوا شهداء على
الناس) (بقره/143)
عصرى كه ما در آن به سر مى بريم دو رويكرد عمده در آن مشهود بوده و هست:
1. رويكرد علمى و تجربى به مسائل و رخدادها و پديده ها.
2. رويكرد اجتماعى و سياسى به منظور ايجاد نظم مطلوب اجتماعى براى بشر.
اين دو جريان نيرومند، چند قرن اخير تاريخ جوامع انسانى را به شدت تحت
تأثير قرارداده است و از آن جمله انديشه دينى و جوامع اسلامى هم از آن در
امان نبوده است.
دستگاه تفكر دينى براى تطبيق خود با شرايط و نيازها و پرسش ها و انتظارات
نسل مخاطب خويش ناگزير شده است تا در برابر هجوم سيانتيسم و رويكرد تجربى
و نيز در برابر تحولات نيرومند سياسى ـ اجتماعى و تئورى هاى آن واكنش نشان
دهد.
اين واكنش ها به دو گونه بوده است:
الف. واكنش منفى و انسدادى و مواجهه خصمانه و ناباورانه با علم تجربى و
مقوله هاى اجتماعى ـ سياسى كه نتيجه آن جداسازى كامل قلمرو مفاهيم و مقاصد
وحى از محدوده عالم ماده و ماديات و مسائل طبيعى و اجتماعى بوده است.
ب. واكنش مثبت اما افراطى و همراه با مقهوريت و تسليم تمام عيار در برابر امواج دانش تجربى و نظريه هاى سياسى و اجتماعى.
گروهى بر اين باور اصرار ورزيدند كه سلامت وحى و حرمت آيات الهى در صورتى
حفظ خواهد شد كه كمترين تلاش جديد در فهم و انطباق آيات بر مسائل نوين
صورت نگيرد، بلكه فهم آيات با فرهنگ عصر نزول و با اتكا بر روايات رسيده
كافى است و حتى تعميم آنها بر ساير زمانها و مكانها ممنوع است، و گروهى
ديگر در نقطه مقابل سعى كردند تا همه بنيادها و بنيان ها را سيال و ناآرام
و متحول و نسبى جلوه دهند و اساس تعليم وحى را دستخوش تغييرها و نگرش هاى
علمى و تجربى و تمايلات سياسى قرار دهد.
مرحوم مطهرى، خود در اين باره مى نويسد:
(در مسأله انطباق با مقتضيات زمان دو جريان مخالف كه هر دو غلط بوده است،
در تاريخ اسلام، هميشه وجود داشته است. يك جريان افراطى يعنى دخل و تصرف
هاى بيجا در دستورهاى دينى به واسطه يك خيالات و يك ملاحظات كوچك كه ما
اسم آنها را جهالت گذاشتيم.
جريان ديگرى توقف و جمود بيجايى است كه بر خلاف منظور و روح اسلام است.
اين جمود از ناحيه دوستان محتاط بوده است، ولى احتياط هايى كه صددرصد بر
ضرر اسلام تمام شده است… البته يك جريان معتدل هم هميشه وجود داشته است،
ولى ما براى اينكه جريان معتدل را پيدا بكنيم بايد ابتدا اين دو جريان
افراطى و تفريطى را درست بشناسيم.) (اسلام و مقتضيات زمان 1/86)
آثار ارزشمند استاد شهيد، به خوبى نشان مى دهد كه او در همه زمينه هاى
علمى، كلامى، فلسفى، فقهى، سياسى و اجتماعى، جانب اعتدال را پيموده است و
در آثار خود به تفكرات و نظريات علمى جهان غرب نظر افكنده است و به نقد و
تحليل آراى كسانى چون هربرت اسپنسر، دوركهايم، پى ير روسو، ژان پل سارتر،
مارتين لوتر، كارل ماركس، نيكولو ماكياول، گوستاو لوبون، فوئر باخ، هگل،
دكارت، هيوم، نيچه، لوئى ماسينيون و… مى پردازد، ولى آشنايى او با اين
انديشه ها و پردازش او به اين نظريه ها او را با فرهنگ دينى و ملى اش
بيگانه نكرده است. چرا كه همزمان با اين مباحث، نگاه اساسى خود را به آيات
قرآن دارد و فصل الخطاب آراى خويش را كلام الهى مى داند، چنان كه اگر جداى
از مباحث تفسيرى استاد، تنها آيات و مستندات قرآنى او در لابلاى مباحث
عقيدتى، كلامى، فلسفى، اجتماعى و سياسى گردآورى شود، خود كتابى حجيم را
شكل خواهد بخشيد.
علاوه بر اين، او از متفكران جهان اسلام و آثار علمى و فرهنگى و ادبى ملت
خويش نيز غافل نبوده است و بيشترين و بهترين استفاده را از آنان برده و
براى نشان دادن ذخاير اسلامى، به مقايسه ميان آراى آنان و انديشه هاى غربى
همت گماشته است.
ييكى ديگر از رويكردهاى مهم عصر مطهرى، به ويژه در محيط اجتماعى او، گرايش
هاى شديد نسل هاى تحصيل كرده و روشنفكر به تحولات سياسى و نيز تئورى هاى
آن بود.
اين گرايش به دليل شرايط درونى و بيرونى جامعه تا آنجا شدت داشت كه گروه
هايى براى دست يافتن به اصلاحات سياسى، احكام و پيام هاى قرآن را ناكارآمد
شمردند و به مكاتب مادى و ماترياليستى پناهنده شدند و گروهى ديگر تلاش
كردند تا نوع خاصى از انديشه انقلابى و سياسى مورد پسند و تمايل زمان شان
را از آيات قرآن ومنابع دينى استخراج نمايند، و به تعبير صحيح تر، بر قرآن
تحميل كنند! و سومين گروه بيزار از روش هاى پيشين، اساساً منكر وجود
هرگونه نظريه سياسى ـ اجتماعى در منابع دينى و آيات قرآنى شدند!
در اين ميان، شخصيت و آثار علمى استاد مطهرى گواه صادقى برانديشه متعادل و
قلب سليم و فطرت شكوفاى اوست كه نه راه افراط پيمود و نه راه تفريط. او
اين اعتدال را ازجامعيت نگرش قرآنى به مسائل زندگى بشر آموخته و وام گرفته
بود، چنان كه در يكى از پژوهشهاى خود قرآن را نخستين و مهمترين عامل تصفيه
تفكر اسلامى معرفى كرده مى نويسد:
(كتاب آسمانى ما قرآن كه ستون فقرات اسلام است، تكيه گاه اسلام است. اين
كتاب آسمانى محفوظ و مصون و پاك باقى مانده است و هيچ دستى و هيچ قدرتى
نتوانسته درخود اين كتاب دخل و تصرفى بكند.… و همين است كه حكم دستگاه
تصفيه را دارد.) (اسلام و مقتضيات زمان 1/129)
بدان اميد كه توانسته باشيم با اين ويژه نامه، ياد و روش آن شخصيت فرزانه
را زنده نگاه داشته و انديشه استوار و شيوه متين و نگرش متعادل و موزون او
را به قرآن و دين، بازشناسانده باشيم.